اولین مروارید
امروز 28 مرداد 93 دیشب ساعت1 درست بعد بیدار شدن چشمم افتاد به ساعت دقیقا 1.5 دقیقه بود با صدای گریه ات ازخواب بیدار شدم گریه ای که سابقه نداشت انگار منو نمیشناختی هرچقدر صدات زدم بغلت کردم اروم نشدی پاشدم تووخونه گردونتمت تا کمی آروم شدی گفتم شاید دل درد داری دارو دادم رو لثه اتم استا زدم چون ورم داشت گفتم ممکنه از درد لثه ات باشه ولی باز آروم نشدی 3 ساعت تو خونه باهم چرخیدیم چند بارم بابا بیدار شد اومد بغلت کرد ولی تو بغل منو ترجیح دادی و من به بابا گفتم حداقل اون استراحت کنه و........... تا اینکه نزدیکهای ساعت 3.5 آروم شدی و خمیازه کشیدی و حاضر شدی سر جات بزارمت و کنارت بشینم تا لالا کنی کمی شیرخوردی و خوابیدی صبح وقتی داشتی آب...
نویسنده :
لیلا
10:27